کی رهی از ننگ جبر و طمطراق اختیار؟

مضمون معروفی در روایات وجود دارد که اگر حدیثی موافق قران نبود، آن را به دیوار بکوبید. هر چند احادیثی که به ضرورت ملازمه قرآن و احادیث اشاره دارند متفاوت است، ولی این قضیه از لحاظ معنایی متواتر است. یکی از این روایات، روایت معروف « أَنَّ أَقَاوِيلَ آلِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُتَّصِلَةٌ بِقَوْلِ اَللَّهِ» است که معنای آن این است: روایات اهلبیت، به قرآن متصل هستند.
متن این روایت، در یکی از نامه‌های امام هادی علیه السلام به شیعیان آمده است. نامه مذکور در پاسخ به شبهات و اختلافاتی نوشته شده که بین شیعیان در موضوع علمی جبر و اختیار به وجود آمده بود. در این نامه، حضرت با استناد به آیات قرآن، عقایده شیعه در مورد جبر و اختیار را توضیح می‌دهند. زیبایی این نامه در اینجاست که ایشان در ابتدا با ذکر روایتی از امام صادق علیه السلام، پاسخ اصلی را ارايه کرده و سپس شواهد قرآنی آن را بیان کردند تا اتصال بین آیات و روایات را اثبات کنند. هم موضوع و هم نحوه استدلال حضرت در این نامه، زیبا و منحصر به فرد است. از این رو، این نامه را به صورت خلاصه در ادامه ارایه می کنیم (خلاصه شده ترجمه جعفری از تحف العقول / ج ۱  ص ۴۴۸)

خلاصه نامۀ آن حضرت عليه السّلام در إنكار و ردّ مذهب جبر و تفويض و إثبات«عدل»و معنى«جايگاه و مرتبۀ ميان جبر و تفويض : [نامه‌اى است] از على بن محمّد؛سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما و تمام افرادى كه پيرو هدايتند باد!نامۀ شما بدستم رسيد و از نوشته‌هاتان دريافتم كه در عقيدۀ خود دچار اختلاف گشته و به بحث«قدر»فرو شده‌ايد،و برخى از شما قائل به جبر؛و جمعى معتقد به تفويض گشته‌اند،و به پراكندگى و جدائى و كينه‌ورزى و دشمنى ميانتان پى بردم،و اينكه در پايان از من خواسته‌ايد كه آن را برايتان بيان كنم، تمام آنها را دانستم. …

… و بدانید قرآن همان حقّى است كه تنزيل و تصديق آن عارى از هر مخالفتى مى‌باشد،بنا بر اين هر گاه قرآن به تأييد و حقّانيّت حديثى گواهى دهد و فرقه‌اى (مانند جبریون) همان حديث را ردّ كند،بنا بر اصل«اجماع و اتّفاق بر درستى قرآن»بايد آنان به درستى آن اقرار نموده و اعتراف نمايند.پس اگر آن گروه نپذيرفت و منكر آن شد،محكوم به خروج از ملّت اسلامند …

… پس ما اين بحث را با اين سخن امام صادق عليه السّلام آغاز مى‌كنيم كه فرمود:«نه جبر است و نه تفويض،بلكه مرتبه‌اى ميان آن دو است،كه شامل:1-تندرستى،2- آزادى راه،3-و مهلت كافى،4-و توشۀ راه؛همچون مركب،5-و وسيلۀ تحريك شخص بر انجام كار مى‌باشد»… پس اگر بنده‌اى فاقد يكى از آنها باشد به نسبت همان كاستى و كمبود تكليف از او ساقط‍‌ گردد.

… و نيز حديثى موافق آن بدين مضمون از آن حضرت عليه السّلام وارد شده كه:«فردى از او پرسيد:آيا خداوند،بندگان را مجبور به ارتكاب گناه مى‌كند؟فرمود:خدا عادلتر از اين است.پرسيد:آيا كار را به خودشان واگذاشته (تفویض)‌؟فرمود:عزّت و اقتدار خدا بر آنان بالاتر از اين است»،

و نيز حديثى از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «مردمان در موضوع«قدر»سه گروهند:
۱-دسته‌اى معتقدند كه كار بديشان واگذار شده،كه با اين پندار خدا را در سلطه و قدرتش ضعيف شمرده‌اند در نتيجه رو به هلاكتند
۲- و دسته‌اى قائلند كه خداى جليل و عزيز بندگان را مجبور به معصيت و تكليف طاقت فرسا و خارج از حدّ توانشان كرده است،كه با اين پندار بخدا نسبت ظلم و ستم داده،و آنان نيز رو به هلاكتند
۳- و گروهى معتقدند كه خداوند بندگان خود را در حدّ توانشان مأمور ساخته،نه خارج از حدّ توان و زائد بر نيرويشان،پس هر گاه خوبى كنند[به شكرانه‌اش]خدا را سپاس گويند،و چون بدى نمايند استغفار و طلب آمرزش كنند،پس فرد با اين عقيده همان مسلمان رشد يافته است».

… امّا جبرى كه معتقدانش دچار خطايند … [و با اين عقيده] كلام خدا را ردّ نموده كه فرمود:« وَ لاٰ يَظْلِمُ‌ رَبُّكَ‌ أَحَداً. كهف:49»،و نيز اين آيه:« إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ لاٰ يَظْلِمُ‌ اَلنّٰاسَ‌ شَيْئاً وَ لٰكِنَّ‌ اَلنّٰاسَ‌ أَنْفُسَهُمْ‌ يَظْلِمُونَ‌.يونس:44»

… و هر كس كه پندارد خداوند بندگان را وادار به گناه نموده-بنا به قياس عقيدۀ خودش-همو نيز كيفر و مجازات را از ايشان باز مى‌دارد.و هر كس معتقد باشد كه خداوند عذاب را از گناهكاران دفع داشته و باز مى‌دارد،بى‌شكّ‌ خداى را در تهديدش دروغگو شمرده،آنجا كه فرموده:« بَلىٰ‌ مَنْ‌ كَسَبَ‌ سَيِّئَةً‌ وَ أَحٰاطَتْ‌ بِهِ‌ خَطِيئَتُهُ‌ فَأُولٰئِكَ‌ أَصْحٰابُ‌ اَلنّٰارِ هُمْ‌ فِيهٰا خٰالِدُونَ‌.بقره:81» (و حضرت علیه السلام به آیات متعدد دیگری نیز اشاره می کنند)،

… و امّا آن تفويض كه امام صادق عليه السّلام آن را باطل ساخته،و معتقدان و پيروانش را خطاكار دانسته اين عقيده است كه:«خداوند اختيار امر و نهى خود را به بندگان سپرده،و سر خود رهايشان ساخته»،و در اين مورد گفتارى دقيق براى جويندگان فهم و دقّت نهفته است،و اين[گفتار]را امامان هدايت يافته از عترت پيامبر عليهم السّلام بيان داشته‌اند،ايشان عليهم السّلام فرموده‌اند:«اگر خدا اختيار بندگان را از سر اهمال و سهل انگارى به خودشان سپرده بود،بايد انتخاب آنان را[هر چه باشد]پذيرفته،و بسبب آن مستحقّ‌ ثواب گردند،و[زمانى كه خودسرى و اهمال حاصل شود]ديگر بر جنايتى كه كنند هيچ عقوبتى نباشد».و دو معنى از اين گفتار بر مى‌آيد:
۱- اينكه بندگان بر خدا شوريده‌اند و بناچار او را مجبور به قبول اختيار توسّط‍‌ رأى و نظرشان ساخته‌اند كه در اين صورت-چه نخواهد و چه بخواهد- وهن و سستى خدا لازم آيد
۲- اينكه خداوند جليل و عزيز از وادار نمودن آنان به امر و نهى-چه نخواهند و چه بخواهند-درمانده و عاجز است،از اين رو امر و نهى خود را بديشان سپرده و بر وفق مرادشان امضاء نموده،آنگاه از وادار نمودن ايشان به خواست خود وامانده،بهمين خاطر اختيار كفر و ايمان را به خودشان واگذاشته است،

…(و این موضوع مخالف آیات قرآن نیز هست) مى‌فرمايد:« وَ لاٰ يَرْضىٰ‌ لِعِبٰادِهِ‌ اَلْكُفْرَ وَ إِنْ‌ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ‌ لَكُمْ‌ .زمر:7»،و نيز اين آيه:« اِتَّقُوا اَللّٰهَ‌ حَقَّ‌ تُقٰاتِهِ‌ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ‌ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ‌ مُسْلِمُونَ.آل عمران:102»

… پس هر كس پندارد كه خداوند متعال أمر و نهى را به بندگان خود سپرده[با اين كار]عجز او را به ثبوت رسانده،و برايش قبول هر عمل خوب و بدى كه كند لازم داشته،و نيز امر و نهى و وعد و وعيد او را به دليل اين عقيده كه خدا همۀ آنها را به او سپرده است باطل دانسته،زيرا فرد مختار به خواست خود عمل مى‌كند،اگر خواهد كفر و اگر خواهد ايمان را بر مى‌گزيند[و در هر دو حال]نه جلوگيرى دارد و نه مانعى،بنا بر اين هر كس كه بدين معنى معتقد به تفويض باشد بى‌شكّ‌ بتحقيق تمامى آنچه را كه از خداوند برشمرديم را از وعد(تشويق)و وعيد(تهديد)؛و امر و نهى باطل دانسته،و مشمول اين آيه است:« أَ فَتُؤْمِنُونَ‌ بِبَعْضِ‌ اَلْكِتٰابِ‌ وَ تَكْفُرُونَ‌ بِبَعْضٍ‌ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ‌ يَفْعَلُ‌ ذٰلِكَ‌ مِنْكُمْ‌ إِلاّٰ خِزْيٌ‌ فِي اَلْحَيٰاةِ‌ اَلدُّنْيٰا وَ يَوْمَ‌ اَلْقِيٰامَةِ‌ يُرَدُّونَ‌ إِلىٰ‌ أَشَدِّ اَلْعَذٰابِ‌ وَ مَا اَللّٰهُ‌ بِغٰافِلٍ‌ عَمّٰا تَعْمَلُونَ‌ .بقره:85»،

… و چنانچه اختيار كار خود را به بندگان سپرده بود،بى‌شكّ‌ انتخاب قريش را در مورد اميّة بن أبي صلت و أبو مسعود ثقفى امضاء مى‌كرد،چرا كه آن دو بنزد مردم برتر از محمّد صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم بودند.و چون خداوند با اين آيه مؤمنان را ادب كرد كه:« وَ مٰا كٰانَ‌ لِمُؤْمِنٍ‌ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ‌ إِذٰا قَضَى اَللّٰهُ‌ وَ رَسُولُهُ‌ أَمْراً أَنْ‌ يَكُونَ‌ لَهُمُ‌ اَلْخِيَرَةُ‌ مِنْ‌ أَمْرِهِمْ‌.احزاب:36»،پس براى آنان انتخاب از سر هوى و هوس را امضاء نكرد،و از ايشان نپذيرفت،جز در پرتو پيروى از فرمان او،و خوددارى از نهى او كه توسّط‍‌ فرد انتخابيش انجام مى‌شود،پس هر كس كه فرمان برد راه يافت، و هر كس بدو عصيان ورزيد گمراه و سركش گشت،و بجهت توانائى و نيروئى كه بدو داده تا از دستورش پيروى و از نهى و منعش خوددارى كند حجّت بر او تمام است و ديگر جاى هيچ عذر و بهانه‌اى برايش باقى نماند،چرا كه توانش بخشيد تا از دستورش پيروى و از منعش خوددارى كند،از اين جهت هم او را از ثواب خود محروم سازد و هم مجازات نمايد.و اين همان تعريف مرتبۀ ميان دو مرتبه است،نه جبر و نه تفويض.و نيز به همين مضمون امير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ عباية بن ربعى كه پرسيد:آن قدرتى كه با آن برپا مى‌ايستد و مى‌نشيند و كار انجام مى‌دهد چيست‌؟فرمود:تو پرسشى از «قدرت»كردى،بگو آيا تنها خود مالك آن هستى يا تو و خدا؟عبايه ساكت ماند،آن حضرت بدو گفت:اى عبايه بگو،گفت:چه بگويم‌؟فرمود:اگر گفته بودى من و خدا،تو را كشته بودم،و اگر مى‌گفتى:بدون خدا و بتنهائى،باز هم تو را كشته بودم،عبايه گفت:پس چه بگويم اى أمير المؤمنين‌؟فرمود:مى‌گوئى:تو مالك آنى به خواست و اجازۀ خداوندى كه غير تو را نيز مالك آن مى‌سازد،پس چنانچه اختيارش را بتو بسپرد آن از بخشش او است،و اگر تو را از داشتن آن محروم سازد از آزمون او است،چرا كه او صاحب چيزى است كه اختيارت بخشيده،و قادر تواناى بر آنچه توانمندت ساخته است،آيا نشنيده‌اى كه مردم چون «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّٰه» گويند از خداوند طلب«حول»و«قوّة»مى‌كنند؟ عبايه گفت:[آرى]تأويل آن چيست اى أمير المؤمنين‌؟فرمود:يعنى:هيچ حركتى از نافرمانيهاى خدا صورت نگيرد مگر به نگهدارى او،و ما را هيچ نيروئى بر طاعت خدا جز به يارى و كمك او نيست،گويد:عبايه[با شنيدن اين سخنان]از جا پريده و دست و پاى آن حضرت را غرق بوسه ساخت. و نيز از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده،كه چون«نجده»خدمت آن حضرت رسيد از او در بارۀ خداشناسى پرسيد كه چگونه به پروردگارت معرفت يافتى‌؟فرمود:با تشخيص و ادراكى كه بمن ارزانى داشته،و عقل و خردى كه مرا بدان رهنمون شده، پرسيد:آيا تو بر آن معرفت سرشته‌شده‌اى‌؟فرمود:اگر اين چنين بود نه بر احسان و نيكى ستوده مى‌شدم و نه بر زشتى و بدى ذمّ‌ و نكوهش،و شخص نيكوكار به سرزنش سزاوارتر بود تا فرد بدكار،در نتيجه دريافتم كه خداوند پاينده است و جاويد،و جز او همه پديده‌اند و متغيّر و رو به زوال.و قديم پايدار چون پديدۀ ناپايدار نيست،نجده گفت:اى امير المؤمنين شما را فردى حكيم يافتم!فرمود:من مختار شده‌ام،پس اگر بجاى خوبى بدى كنم،بر همان عمل مجازات خواهم شد.و نيز از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه پس از بازگشت از شام(جنگ صفّين) در پاسخ به پرسش مردى كه پرسيد:اى امير مؤمنان بفرمائيد حركت ما با شما آيا به قضاء و قدر الهى بود؟فرمود:آرى،اى پيرمرد،از هيچ تپّه‌اى بالا نرفتيد و به هيچ درّه‌اى سرازير نشديد مگر به قضاء و تقدير الهى،پرسيد:اى امير مؤمنان آيا رنج و زحمتى كه من در اين راه برده‌ام بحساب خداى گذارم‌؟فرمود:خموش اى پيرمرد،كه بى‌شكّ‌ خداوند به ازاى[رنج]اين سفر و راهى كه پيموديد،و هر مكانى كه منزل كرديد،و در برگشت شما كه بازمى‌گشتيد[در تمامى اين مراحل] به شما اجر و پاداشى عظيم داده است،چرا كه شما در هيچ يك از كارهايتان نه مجبور بوديد و نه ناچار.مبادا پنداشته‌اى كه آن؛قضائى قطعى و تقديرى حتمى بوده‌؟! اگر مطلب اين چنين بود در اين صورت پاداش و كيفر بيهوده گشته،و تشويق و تهديد بى‌معنى مى‌بود،و ديگر چيزى پابرجا و ثابت نمى‌ماند،اين اعتقاد بت‌پرستان و دوستان شيطان است،بدرستى خداى جليل و عزيز با دادن اختيار؛أمر و فرمان داده،و براى برحذر ساختن نهى فرموده،نه اطاعت از او با اكراه و زور است و نه از سر قهر و چيرگى بدون اختيار نافرمانى و معصيت شده،و نه آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست بيهوده و عبث آفريده!اين پندار كسانى است كه كفر ورزيدند،پس واى بر آنان-كه كافر شدند-از آتش[دوزخ].

… پس بتحقيق امير المؤمنين عليه السّلام موافق و مناسب قرآن راهنمائى و دلالت فرموده، و آن با[مذهب]جبر و تفويضى كه اعتقاد و پيروى از آن دو باطل و كفر؛و مايۀ تكذيب قرآن است منافات دارد،و ما از گمراهى و كفر بخدا پناه مى‌بريم!و نيز نه معتقد به جبريم و نه به تفويض،بلكه قائل به مرتبه‌اى ميان آن دوئيم،و آن امتحان و آزمايش ما توسّط‍‌ قدرتى است كه خدا به ما داده و در پرتو آن به طاعت خود فراخوانده،همچنان كه قرآن بدان گواه است،و امامان نيكوكار خاندان پيامبر-كه درود خدا بر تمام ايشان باد-بدان معتقدند.

… و كلام ميان جبر و تفويض عبارت از:آزمايش و آزمون و امتحان سخت و مشكل بجهت قدرت و توانى است كه به بنده داده. و بيان و شرح اين قدرت در همان پنج مثالى است كه حضرت صادق عليه السّلام يادآور شده‌اند(تندرستى،آزادى راه،و مهلت كافى،و توشۀ راه،و وسيلۀ تحريك)كه آن[پنج نمونه]تمامى فضل را گرد آورده،و من بخواست خدا آنها را با بيان و شواهدى از قرآن تفسير خواهم كرد.

شرح و بيان«تندرستى»:امّا معناى سخن حضرت صادق عليه السّلام اين است كه: آفرينش انسان و دستگاه حواسّ‌ او كامل بوده و برخوردار از دوام عقل و نيروى درك و زبانى گويا است،و اين همان كلام خداوند است كه فرموده:« وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ‌ وَ حَمَلْنٰاهُمْ‌ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ رَزَقْنٰاهُمْ‌ مِنَ‌ اَلطَّيِّبٰاتِ‌ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ‌ عَلىٰ‌ كَثِيرٍ مِمَّنْ‌ خَلَقْنٰا تَفْضِيلاً.إسراء:70»،پس با اين كلام بى‌شكّ‌ خداى عزيز و جليل اعلام فرموده كه:آدميزاده را بر ساير خلق خود از چارپايان و درندگان و آبزيان و پرندگان برترى داده است و نيز بر هر جنبنده‌اى كه دستگاه ادراك آدميزاده با تشخيص عقل و بيان آن را درك مى‌كند، و اين[مضمون]همان آيه است كه فرموده:« لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ‌ فِي أَحْسَنِ‌ تَقْوِيمٍ‌.تين:4»،و نيز اين آيه:« يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ‌ مٰا غَرَّكَ‌ بِرَبِّكَ‌ اَلْكَرِيمِ‌اَلَّذِي خَلَقَكَ‌ فَسَوّٰاكَ‌ فَعَدَلَكَ‌فِي أَيِّ‌ صُورَةٍ‌ مٰا شٰاءَ رَكَّبَكَ‌ . انفطار:6 تا 8»،

و نيز در آيات بسيار ديگر.بنا بر اين نخستين نعمت خداوند بر انسان همان سلامت عقل و خرد او است،و برترى او بر بسيارى از مخلوقات ديگر به كامل بودن عقل و بيان روشن مى‌باشد،و اين بدان خاطر است كه پايدارى و تكامل هر جنبنده‌اى بر سطح زمين در پرتو حواسّ‌ و ادراكات او است،در نتيجه فرزندان آدم را با نطقى كه در ساير مخلوقات؛محسوس نيست برترى داده و بر آنها مسلّط‍‌ ساخته تا او(انسان)امر و نهى كرده و بكار گيرد،و همگى رام و مسخّر او باشند،همچنان كه خداوند فرموده:« كَذٰلِكَ‌ سَخَّرَهٰا لَكُمْ‌ لِتُكَبِّرُوا اَللّٰهَ‌ عَلىٰ‌ مٰا هَدٰاكُمْ‌.حجّ‌:37»،و اين آيه:« وَ هُوَ اَلَّذِي سَخَّرَ اَلْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ‌ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ‌ حِلْيَةً‌ تَلْبَسُونَهٰا.نحل:14»،و اين آيه:« وَ اَلْأَنْعٰامَ‌ خَلَقَهٰا لَكُمْ‌ فِيهٰا دِفْ‌ءٌ وَ مَنٰافِعُ‌ وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ‌وَ لَكُمْ‌ فِيهٰا جَمٰالٌ‌ حِينَ‌ تُرِيحُونَ‌ وَ حِينَ‌ تَسْرَحُونَ‌وَ تَحْمِلُ‌ أَثْقٰالَكُمْ‌ إِلىٰ‌ بَلَدٍ لَمْ‌ تَكُونُوا بٰالِغِيهِ‌ إِلاّٰ بِشِقِّ‌ اَلْأَنْفُسِ‌ .نحل:5 تا 7»،پس بهمين خاطر خداوند آدمى را به پيروى فرمان و طاعت خويش فراخوانده است،كه وى را به جهت خلقت موزون و دادن شعور كامل و معرفت؛برترى و تفضيل داده،پس از آنكه قدرت انجام تكليف را بديشان ارزانى داشت،بنا به فرموده‌اش در اين آيه:« فَاتَّقُوا اَللّٰهَ‌ مَا اِسْتَطَعْتُمْ‌ وَ اِسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا.تغابن:16»، و نيز اين آيه:« لاٰ يُكَلِّفُ‌ اَللّٰهُ‌ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا .بقره:286»،و اين آيه:« لاٰ يُكَلِّفُ‌ اَللّٰهُ‌ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا .طلاق:7»،و نيز در آياتى بسيار.پس هر گاه خداوند از حواسّ‌ بنده يكى را برگيرد تكليف آن حسّ‌ را از او برمى‌دارد،همچون اين آيه:« لَيْسَ‌ عَلَى اَلْأَعْمىٰ‌ حَرَجٌ‌ وَ لاٰ عَلَى اَلْأَعْرَجِ‌ حَرَجٌ‌ .نور:61»،پس از افراد مشمول اين آيه؛جهاد و تمام كارهائى كه توان و قدرت انجام آنها را ندارد را برداشته است،و[انجام سفر]حجّ‌ و[پرداخت]زكات را بر توانگر و دارا واجب ساخته،زيرا از توان آن برخوردارش نموده است،و بر مستمند حجّ‌ و زكات را واجب نكرده،در اين آيه كه فرمود:« وَ لِلّٰهِ‌ عَلَى اَلنّٰاسِ‌ حِجُّ‌ اَلْبَيْتِ‌ مَنِ‌ اِسْتَطٰاعَ‌ إِلَيْهِ‌ سَبِيلاً .آل عمران:97»،و آيۀ ظهار:« وَ اَلَّذِينَ‌ يُظٰاهِرُونَ‌ مِنْ‌ نِسٰائِهِمْ‌ ثُمَّ‌ يَعُودُونَ‌ لِمٰا قٰالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ‌»-إلى قوله-« فَمَنْ‌ لَمْ‌ يَسْتَطِعْ‌ فَإِطْعٰامُ‌ سِتِّينَ‌ مِسْكِيناً. مجادله:3 و 4»،تمام اين موارد دليل آن است كه خداوند تبارك و تعالى بندگانش را جز در حدّ توان با نيروى كارى كه به ايشان داده مكلّف نكرده،و نهى و منع او نيز از بندگان بهمين ترتيب است. اين بود[شرح و بيان]تندرستى.

و امّا شرح و بيان«آزادى راه»:مراد كسى باشد كه او را نگهبان و مراقبى نيست تا مانعش شود و از عمل بدستور خداوند بازش دارد،و اين همان كلام الهى در بارۀ افراد ناتوان و از كارافتاده‌اى است كه نه چاره‌اى دارند و نه راهى مى‌يابند، همچنان كه فرموده:« إِلاَّ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ‌ مِنَ‌ اَلرِّجٰالِ‌ وَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْوِلْدٰانِ‌ لاٰ يَسْتَطِيعُونَ‌ حِيلَةً‌ وَ لاٰ يَهْتَدُونَ‌ سَبِيلاً. نساء:98»،و خداوند اعلام فرموده كه فرد مستضعف(بى‌قدرت)راهش آزاد نيست و در صورت داشتن ايمان قلبى ديگر هيچ باكى بر گفتار[خلاف]او نيست.

و امّا شرح و بيان«مهلت كافى»:دوران عمرى است كه آدمى- از هنگامى كه شناخت خدا بر او واجب گشته تا زمان مرگ-از آن بهرمند مى‌گردد،و اين محدوده از زمان درك و تشخيص و بلوغ تا دم مرگ است.پس هر كس در حالى بميرد كه در جستجوى حقّ‌ بوده و به كمال آن دست نيافته[اين چنين شخصى]بر خير است،و اين همان كلام خدا است كه فرموده:« وَ مَنْ‌ يَخْرُجْ‌ مِنْ‌ بَيْتِهِ‌ مُهٰاجِراً إِلَى اَللّٰهِ‌ وَ رَسُولِهِ‌. نساء:100»،هر چند بدليل عدم مهلت كافى نتوانسته بدستورهاى او عمل كرده و آن را به اتمام رساند،و در هر حال فرد بالغ را از چيزهائى بازداشته كه بر كودك نابالغ ممنوع نكرده،در اين آيه:« وَ قُلْ‌ لِلْمُؤْمِنٰاتِ‌ يَغْضُضْنَ‌ مِنْ‌ أَبْصٰارِهِنَّ‌. -نور:تا آخر آيۀ 31»،و بر آنان هيچ ممنوعيّتى در نشان دادن آرايش خود به كودكان قرار نداد،و ساير احكام نيز بر او(كودك)جارى نمى‌شود.

و امّا شرح و بيان«زاد و توشه»:مراد همان توان مالى و هزينه‌اى است كه بنده در اجراى دستورات خداوند از آن يارى مى‌گيرد،كه در اين آيه فرموده:« مٰا عَلَى اَلْمُحْسِنِينَ‌ مِنْ‌ سَبِيلٍ‌ . توبه:91»،مگر نديدى كه خداوند عذر افرادى كه هزينۀ[جهاد] را ندارند پذيرفته،و حجّت را بر كسانى كه براى سفر حجّ‌ و هزينۀ جهاد و امثال آن توان مالى و مركب دارند تمام كرده و جاى هيچ عذر و بهانه‌اى باقى نگذاشته‌؟! بهمين ترتيب عذر فقيران را پذيرفته و براى ايشان در ثروت توانگران حقّى واجب ساخته است،طبق اين آيه:« لِلْفُقَرٰاءِ اَلَّذِينَ‌ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ‌ اَللّٰهِ‌.بقره:273»، پس دستور به معاف داشتنشان فرموده،و آنان را بر آمادگى بدان چه نمى‌توانند و ندارند مكلّف نساخته است.

و امّا شرح و بيان«وسيلۀ تحريك»:همان نيّت و قصد درون است كه آدمى را به[انجام]تمامى كارها فرا خوانده و دعوت مى‌كند،و عضو ادراكى آن دل است، بنا بر اين هر كس كه كارى دينى انجام دهد ولى قلبا موافق آن نباشد،خدا هيچ عملى را جز با صدق نيّت از او نپذيرد،و بهمين جهت با اين آيه از منافقين خبر داده است كه:« يَقُولُونَ‌ بِأَفْوٰاهِهِمْ‌ مٰا لَيْسَ‌ فِي قُلُوبِهِمْ‌ وَ اَللّٰهُ‌ أَعْلَمُ‌ بِمٰا يَكْتُمُونَ‌.آل عمران:167»،سپس اين آيه را بجهت توبيخ مؤمنان بر پيامبرش نازل فرموده:« يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ‌ آمَنُوا لِمَ‌ تَقُولُونَ‌ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ‌ . صفّ‌:2»، پس هر گاه شخصى سخنى گويد و قلبش آن را تصديق كند،نيّت او را وادار مى‌سازد تا با آشكار نمودن كردار كلام خود را تصديق كند،و در صورتى كه قلبش گفته‌اش را تصديق نكند درستى و حقّانيّت آن آشكار نگردد،و در هر حال خداوند آن صدق نيّت را هر چند فعل موافق آن نباشد-بدليلى كه مانع اظهار آن باشد-پذيرفته است،در اين آيه:« إِلاّٰ مَنْ‌ أُكْرِهَ‌ وَ قَلْبُهُ‌ مُطْمَئِنٌّ‌ بِالْإِيمٰانِ‌ .نحل:106»،و اين آيه:« لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ‌ اَللّٰهُ‌ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ.بقره: 225»،در نتيجه قرآن و احاديث پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم راهنمائى نموده‌اند كه دل نه تنها صاحب حواسّ‌ و ادراكات انسانى است كه تمام اعمال آنها را تصحيح مى‌كند،و آنچه را كه قلب اصلاح كند باطل نشود.

… و امّا شواهد قرآنى مربوط‍‌ بموضوع امتحان و آزمايش با«استطاعت»-كه جامع عقيدۀ ما بين جبر و تفويض مى‌باشد-بسيار است،و از شمار آنها اين آيه است:« وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ‌ حَتّٰى نَعْلَمَ‌ اَلْمُجٰاهِدِينَ‌ مِنْكُمْ‌ وَ اَلصّٰابِرِينَ‌ وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَكُمْ‌ .محمّد:31»،و اين آيه:« سَنَسْتَدْرِجُهُمْ‌ مِنْ‌ حَيْثُ‌ لاٰ يَعْلَمُونَ‌.اعراف:182»،و اين آيه:« الم* `أَ حَسِبَ‌ اَلنّٰاسُ‌ أَنْ‌ يُتْرَكُوا أَنْ‌ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ‌ لاٰ يُفْتَنُونَ‌.عنكبوت:1 و 2»،و خدا در مورد«فتنه»كه مراد همان امتحان و آزمون است فرموده:« وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَيْمٰانَ‌ .ص:34»،و در داستان موسى عليه السّلام فرموده:« فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَكَ‌ مِنْ‌ بَعْدِكَ‌ وَ أَضَلَّهُمُ‌ اَلسّٰامِرِيُّ‌ .طه:85»،و كلام موسى كه گفت:« إِنْ‌ هِيَ‌ إِلاّٰ فِتْنَتُكَ‌ .اعراف:154»،يعنى آزمايش تو،پس اين آيات با هم مقايسه شده و بر هم گواهند. و امّا آياتى كه در آنها لفظ‍‌«بلوى»بمعناى آزمون آمده بدين قرارند:« لِيَبْلُوَكُمْ‌ فِي مٰا آتٰاكُمْ‌ .مائده:48»،و اين آيه:« صَرَفَكُمْ‌ عَنْهُمْ‌ لِيَبْتَلِيَكُمْ‌.آل عمران:152»،و اين آيه:« إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ‌ كَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ‌ اَلْجَنَّةِ‌ .قلم:17»،و اين آيه: « خَلَقَ‌ اَلْمَوْتَ‌ وَ اَلْحَيٰاةَ‌ لِيَبْلُوَكُمْ‌ أَيُّكُمْ‌ أَحْسَنُ‌ عَمَلاً.ملك:2»،و اين آيه:« وَ إِذِ اِبْتَلىٰ‌ إِبْرٰاهِيمَ‌ رَبُّهُ‌ بِكَلِمٰاتٍ‌ .بقره:124»،و نيز اين آيه:« وَ لَوْ يَشٰاءُ اَللّٰهُ‌ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ‌ وَ لٰكِنْ‌ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ‌ بِبَعْضٍ‌ . محمّد:4»،و تمام آيات قرآن به لفظ‍‌«بلوى»-كه در ابتدا شرح شد-معنايش آزمون بوده و نظير آنها در قرآن بسيار است،كه موجب اثبات و تأييد امتحان و آزمون است،
… بنا بر اين اگر كسى گويد:سپس آيا خداوند تا بنده‌اى را نيازمايد از آينده‌اش باخبر نمى‌شود؟گوئيم:آرى،او پيش از وقوع عمل بر آيندۀ ايشان واقف است، و اين همان آيه است كه فرموده:« وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ‌»:«و اگر[به دنيا] بازگردانده شوند بى‌گمان بدان چه از آن نهى شده‌اند بازگردند-انعام:28»، و جز اين نيست كه آنان را امتحان كند تا ايشان را به عدالت خود آگاه سازد،و بعد از ارتكاب كار زشت جز با حجّت و برهان عذابشان نكند،و در اين آيه خبر داده است كه:« وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَكْنٰاهُمْ‌ بِعَذٰابٍ‌ مِنْ‌ قَبْلِهِ‌ لَقٰالُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ‌ إِلَيْنٰا رَسُولاً . طه:134»، و اين آيه:« وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ‌ حَتّٰى نَبْعَثَ‌ رَسُولاً.إسراء:15»،و نيز اين آيه:« رُسُلاً مُبَشِّرِينَ‌ وَ مُنْذِرِينَ‌ . نساء:165».

… پس اگر بگويند:حجّت و دليل در اين كلام الهى:«خدا هر كس را كه خواهد راه نمايد و هر كس را خواهد گمراه سازد»و مانند آنها چيست‌؟گوئيم:تفسير اين آيات همگى بر دو معنا است،امّا معناى نخست:كه قدرت او را اعلام مى‌دارد، يعنى:او به هدايت و گمراهى هر كس كه خواهد قادر و توانا است،پس هر گاه با قدرت خود آنان را وادار بر يكى از آن دو كند نه ثواب برند و نه عقاب كشند، بهمان ترتيبى كه در نامه شرح داديم،و معناى ديگر اين است كه مراد از هدايت خداوند راهنمائى او است،مانند اين آيه:« وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ‌»،يعنى راهنمائى كرديم« فَاسْتَحَبُّوا اَلْعَمىٰ‌ عَلَى اَلْهُدىٰ‌ »: «ولى كورى(گمراهى)را بر رهيابى برگزيدند-فصّلت:17»،بنا بر اين اگر آنان را وادار بر هدايت كرده بود،توان گمراه شدن نداشتند،و اين طور نيست كه هر آيۀ متشابه و مبهمى بتواند بر آياتى محكم كه مأمور به تحصيل آنهائيم حجّت و دليل باشد،

… اميدوارم خداوند همۀ ما را به همان سخن و كردارى كه موجب دوستى و رضايت خود اوست موفّق فرمايد،و در پرتو منّت و فضل خود؛از نافرمانى خود دور فرمايد،و حمد بسيار از آن خدا است همان طور كه اهل آنست،و صلّى اللّٰه على محمّد و اله الطّيّبين،و حسبنا« اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ ».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *